اگرچه شاه عباس بزرگ توانست ايران را نجات دهد و از دست مشكلات داخلي و خارجي برهاند و نظم و نظامي بوجود بياورد كه جانشينان نالايقش تا يك قرن بعد به راحتي به حكومت ادامه دهند، ولي برخي از كارهايش كه بنا به مصالح آن زمان مجبور به اجراي آن شد، از جمله عوامل سقوط صفويان بهشمار ميآيد.[۱۷]
شاهعباس خود با كنار گذاشتن پدر و برادرش به حكومت رسيد. گرچه اين كار در ابتدا توسط برخي از سران قزلباش رخ داد و شاه عباس گويا در اين امر دخيل نبود، ولي وقتي كه كاملاً قدرت را بدست گرفت هنوز به شكل رقيب به محمد خدابنده مينگريست و مراقبش بود. شاهزادگان و فرزندان پسر شاهعباس، تحت سرپرستي اميران قزلباش در شهرهاي مهم ايران به نوعي حكومت ميكردند و به سرمشق شاهي مينمودند. شاه عباس هنگام تولد فرزندانش جشن عمومي اعلام ميكرد، وقتي در سال ۱۰۰۶ ه.ق محمد ميرزا، بدنيا آمد، شاه عباس آنچنان خوشحال شد كه چند روز نقاره شاديانه به نوازش درآوردند و مدتي در ميدان سعادتآباد چوگان بازي به راه بود.[۱۸]
شاه عباس به ظاهر به فرزندانش علاقه زيادي داشت تا اينكه قيم پسر دومش، حسن در سال ۹۹۷ ه.ق در مشهد شورش كرد. بااينكه اين شورش سركوب شد ولي خاطره كودتا عليه پدرش براي شاه عباس تداعي شد. محمد ميرزا و اسماعيل ميرزا (سومين و چهارمين فرزندان) در خردسالي از دنيا رفتند ولي شرايط براي سه پسر ديگر شاه به گونهٔ ديگري رقم خورد، وقتي در سال ۱۰۲۳ ه.ق سران چركس مورد سوءظن همين جريان براي پسر ارشدش محمدباقر ميرزا قرار گرفتند، همه از دم تيغ گذرانده شده و علاوه برآن نيز محمد باقر به ظاهر بيگناه كه خود جريان شورش اميران را به شاه رسانده بود، در سال ۱۰۲۴ ه.ق در رشت به قتل رسيد. شش سال بعد سومين پسر شاه، كه همنام محمد خدابنده بود، نيز در هنگام بيماري شديد پدر، زودهنگام از قزلباشان درخواست حمايت كرد كه سرنوشت او نيز گرفتن چشمانش بود. در سال ۱۰۳۶ ه.ق تنها دوسال مانده به فوت شاه، پنجمين پسر شاه امام قلي ميرزا در حاليكه بيش از بيست و دوسال از عمرش نميگذشت،[۱۹] سرنوشت مشابهي يافت. سرانجام شاه پسري كه شرايط پادشاهي داشته باشد، نداشت و فرزندان شاهزادگان نيز به خاطر عدم شورش احتمالي در دربار با ناز و نعمت بزرگ شدند تا فكر شورش به ذهنشان خطور نكند
اگرچه شاه عباس بزرگ توانست ايران را نجات دهد و از دست مشكلات داخلي و خارجي برهاند و نظم و نظامي بوجود بياورد كه جانشينان نالايقش تا يك قرن بعد به راحتي به حكومت ادامه دهند، ولي برخي از كارهايش كه بنا به مصالح آن زمان مجبور به اجراي آن شد، از جمله عوامل سقوط صفويان بهشمار ميآيد.[۱۷]
شاهعباس خود با كنار گذاشتن پدر و برادرش به حكومت رسيد. گرچه اين كار در ابتدا توسط برخي از سران قزلباش رخ داد و شاه عباس گويا در اين امر دخيل نبود، ولي وقتي كه كاملاً قدرت را بدست گرفت هنوز به شكل رقيب به محمد خدابنده مينگريست و مراقبش بود. شاهزادگان و فرزندان پسر شاهعباس، تحت سرپرستي اميران قزلباش در شهرهاي مهم ايران به نوعي حكومت ميكردند و به سرمشق شاهي مينمودند. شاه عباس هنگام تولد فرزندانش جشن عمومي اعلام ميكرد، وقتي در سال ۱۰۰۶ ه.ق محمد ميرزا، بدنيا آمد، شاه عباس آنچنان خوشحال شد كه چند روز نقاره شاديانه به نوازش درآوردند و مدتي در ميدان سعادتآباد چوگان بازي به راه بود.[۱۸]
شاه عباس به ظاهر به فرزندانش علاقه زيادي داشت تا اينكه قيم پسر دومش، حسن در سال ۹۹۷ ه.ق در مشهد شورش كرد. بااينكه اين شورش سركوب شد ولي خاطره كودتا عليه پدرش براي شاه عباس تداعي شد. محمد ميرزا و اسماعيل ميرزا (سومين و چهارمين فرزندان) در خردسالي از دنيا رفتند ولي شرايط براي سه پسر ديگر شاه به گونهٔ ديگري رقم خورد، وقتي در سال ۱۰۲۳ ه.ق سران چركس مورد سوءظن همين جريان براي پسر ارشدش محمدباقر ميرزا قرار گرفتند، همه از دم تيغ گذرانده شده و علاوه برآن نيز محمد باقر به ظاهر بيگناه كه خود جريان شورش اميران را به شاه رسانده بود، در سال ۱۰۲۴ ه.ق در رشت به قتل رسيد. شش سال بعد سومين پسر شاه، كه همنام محمد خدابنده بود، نيز در هنگام بيماري شديد پدر، زودهنگام از قزلباشان درخواست حمايت كرد كه سرنوشت او نيز گرفتن چشمانش بود. در سال ۱۰۳۶ ه.ق تنها دوسال مانده به فوت شاه، پنجمين پسر شاه امام قلي ميرزا در حاليكه بيش از بيست و دوسال از عمرش نميگذشت،[۱۹] سرنوشت مشابهي يافت. سرانجام شاه پسري كه شرايط پادشاهي داشته باشد، نداشت و فرزندان شاهزادگان نيز به خاطر عدم شورش احتمالي در دربار با ناز و نعمت بزرگ شدند تا فكر شورش به ذهنشان خطور نكند